آخرین روزهای انتظار شیرین
پسر عزیزم امروز که نوشتن این وبلاگ رو شروع میکنم، تقریبا تا دو هفته دیگه به دنیا میای و من خیلی هیجان دارم.تمام خونه رو خونه تکونی کردم و وسایلت رو هم چیدم ولی باز هم این روزهای گرم تابستون خیلی دیر میگذرن و انتظار خیلی سخت شده مخصوصا که امسال تابستون خیلی گرمی داریم و دیگه این روزای آخر، زیاد نمیتونم بیرون برم.
خوشبختانه دوران بارداری خوبی داشتم البته ماه های اول به خاطر تجربه سقط چند ماه قبل، برام پر از استرس بود، همش توی این فکر بودم که یک وقت خدای نکرده دوباره اون اتفاق پیش نیاد، شکر خدا همه چیز خوب پیش رفت.
توی سه ماهگی وقتی سونوی غربالگری رو انجام دادم فهمیدم که پسری، تا اون موقع همش تصور دختر رو داشتم ولی باز هم خیلی خوشحال شدم.معلومه که از اول هم قرار بود پسر باشی چون هر چی از قبل برات خریده بودم پسرونه بود.
توی ماه پنجم هم یک مسافرت به استانبول داشتیم که عالی بود و خیلی خوش گذشت.اگه بدونی با اون شیکم چه قدر راه رفتم و کجا ها رفتم.وسیله نقلیه ای تو استانبول نبود که سوار نشی از اتوبوس و مترو و تراموا و تاکسی تا تله کابین و کشتی.
اسمت رو هم من و بابایی با هم سهراب انتخاب کردیم که امیدوارم وقتی بزرگ شدی دوست داشته باشی.
اسم های دیگه ای که تو لیستمون بود اینا بودن:کاوه، کسری، آرش، راستین، البرز.
سهراب عزیزم بیصبرانه منتظرم ببینمت.